تازه ها
سبز مثل طوطی، سیاه مثل كلاغ؛ نوشته هوشنگ گلشیری
هر وقت حسن آقا را می بینیم می گوییم : خب چه طور شد ؟ موفق شدی ؟
می گوید : نه نشد باز غار غار کرد.
می گوییم : آخر مرد حسابی مگر مجبوری ؟
می گوید : من فقط یک طوطی می خواهم که باش حرف بزنم درد دل کنم اما این طوطی های حسین آقا، آدم چه بگوید ؟ دریغ از یک کلمه، دریغ از یک حسن آقای خشک و خالی؛ همین طور که من و شما می گوییم اینها فقط بلدند غار غار کنند : غار غار
آن وقت باز می رود سراغ حسین آقا یک طوطی تازه می خرد چند هفته ای یا حتی یکی دو ماهی سالی پیداش نمی شود که نمی شود بعد یکدفعه می آید چشم هاش سرخ سرخ کاسه خون و ریشش نتراشیده چمباتمه می نشیند کلاهش را بر می دارد می گذارد روی کاسه زانویش و با مشت می کوبد روی زمین که باز هم نشد
می گوییم : این دفعه هم ؟