نشر توسط:admin Views 41 تاریخ : 5 ارديبهشت 1395 نظرات ()
سکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدینگفتم گفتنی هارو تو هم هرگز نپرسیدیشبی که شام ِ آخر بود به دست دوست خنجر بودمیان عشق و آینه یه جنگ نا برابر بودچه جنگ نابرابری چه دستی و چه خنجریچه قصه ی محقری چه اول و چه آخری♫♫♫ندانستیم و دلبستیم نپرسیدیم و پیوستیمولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه ها هستیمسفر با تو چه زیبا بود به زیبایی رویا بودنمیدیدیمو میرفتیم هزاران سایه با ما بودسکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدینگفتم گفتنی هارو تو هم هرگز نپرسیدی♫♫♫در آن هنگامه ی تردید در آن بن بست بی اُمیددر آن ساعت که باغ عشق به دست باد پَر پَر بوددر آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بودشب ِ آغاز تنهایی شب ِ پایان باور بودسکوتت را ندانستم نگاهم را نفهمیدینگفتم گفتنی هارو تو هم هرگز نپرسیدیشبی که شام ِ آخر بود به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه یه جنگ نا برابر بودچه جنگ نابرابری چه دستی و چه خنجریچه قصه ی محقری چه اول و چه آخری..