نشر توسط:admin Views 26 تاریخ : 3 ارديبهشت 1395 نظرات ()
مدعی خواست كه از بیخ كند ریشه ما
غافل از آنكه خدا هست در اندیشه ما
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم،
*نه سلامم نه علیکم،
*نه سپیدم نه سیاهم.
*نه چنانم که تو گویی،
*نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.
*نه سمائم،
*نه زمینم،
*نه به زنجیر کسی بسته و نه بردهی دینم
*نه سرابم،
*نه برای دل تنهایی تو جام شرابم،
*نه گرفتار و اسیرم،
*نه حقیرم،
*نه فرستاده پیرم،
*نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
*نه جهنم، نه بهشتم
*چنین است سرشتم
*این سخن را من از امروز نه گفتم،
*نه نوشتم،
*بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.*
*حقیقت نه به رنگ است و نه بو،
*نه به های است و نه هو،
*نه به این است و نه او،
*نه به جام است و سبو...
*گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،
*تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را،
*آنچه گفتند و سرودند تو آنی ...
*خود تو جان جهانی،
*گر نهانی و عیانی،
*تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
*تو ندانی
*که خود آن نقطه عشقی
*تو اسرار نهانی
*همه جا تو
*نه یک جای ،
*نه یک پای،
*همهای
*با همهای
*همهمهای
*تو سکوتی
*تو خود باغ بهشتی.
*تو به خود آمده از فلسفهی چون و چرایی،
*به تو سوگند که این راز شنیدی و
*نترسیدی و بیدار شدی
*در همه افلاک بزرگی،
*نه که جزئی ،
*نه چون آب در اندام سبوئی،
*خود اوئی،
*بهخود آی
*تا بدرخانهی متروک هرکس ننشینی
*و به جز روشنی شعشعهی پرتو خود
*هیچ نبینی
*و گل وصل بچینی
*بهخودآ..