نشر توسط:admin درباره : بهداشت و سلامت , , Views 30 تاریخ : 19 فروردين 1395 نظرات ()
چي شده؟ چرا ما اين طوري شديم؟ چرا شاديهامون الكي شدن؟ چرا هيچ كس از ته دل نميخنده؟ چرا بين آدمها اينقدر فاصله افتاده؟چرا بايد يه اتفاق خيلي مهمي بيفته يا خرج هنگفتي بشه تا ما براي چند لحظه يا در نهايت براي يه روز خوشحال باشيم؟ چرا ديگه چيزاي ساده ما رو شاد نميكنن؟ چرا از اتفاقات كوچك لذت نميبريم؟ علت كجاست؟ چاره چيه؟ به نظر تو ممكنه كسي يا چيزي زندگي ما رو تحتالشعاع قرار داده و لذت زندگي رو از ما گرفته باشه؟! يا شايدم ... نكنه كه ما آدماي خيلي سطحي شديم؟ نكنه ديگه چشمهامون قشنگيهاي دنيا رو نميبينن؟ گوشهامون حرفها و صداهاي خوب رو نميشنون؟ نكنه اونقدر درگير كار و تجملات زندگي شديم كه زيباييهاي دور و برمون رو نميتونيم ببينيم؟ يعني اين زيباييهاي تصنعي و ظاهري كه هر روز رو دست هم می يان، ما رو از ديدن زيباييهاي واقعي و طبيعي غافل كردن؟ چرا صداي بارون ديگه دل ما رو نميبره؟ چرا ديگه هوس نميكنيم زير بارون راه بريم؟ چرا ديگه براي ديدن رنگينكمان سرهامونو بالا نميكنيم؟ چرا ديگه دنبال پروانهها نميدويم؟ چرا براي ديدن دوستان و فاميل ذوق نميكنيم؟ چرا از دور هم بودن و گفتن و شنيدن و خنديدن اجتناب ميكنيم؟
ميگن از وقتي كه مهمونخونه يا به عبارت امروزيتر، سالن پذيرايي تو خونهها به صورت مجزا ساخته شد ديگه رفت و آمدها محدود شد، فاصلهها زياد شد و آدما كمتر دور هم جمع می شن. ميدوني چرا؟ چون تشريفات زياد شد. ديگه رفت و آمدها مثل قديم نيست كه، مثلا اگه امروز دوستي يا حتي خواهر و برادري بخوان با هم معاشرت كنن بايد همه بساط پذيرايي جور باشه. از بهترين نوع ميوه و شيريني بگير تا .... شام و دسر. ولي قديما اين خبرا نبود، يه چاي بود و يه نون و پنير و هزار تا دل خوش. دلهاي خوشي كه از سادگي نشات ميگرفت، از بيپيرايگي! چشم و همچشمي نبود، مبلمان و پاركت و سراميك نبود، كسي به فكر ست كردن پرده و رومبلي و فرش نبود ... همه تزيينات خونه يه قالي بود و چند تا پشتي و يه سماور كه هميشه جوش بود و منتظر مهمون!آخه چقدر گوشهگيري؟ چقدر كار؟ چقدر جديت؟ تو اصلا از زندگي چي ميخواي؟ بذار چيزي رو كه تو زندگيهاي امروز اكثر ما عادي شده رك و راست بهت بگم: تا سه سالگي كه هيچي، بعدش ميفرستنت مهدكودك، بعد مدرسه، بعدش بايد بري دانشگاه و در آخر، كار و كار و كار! خودت خسته نشدي از اين زندگي؟ تو زندگي ميكني كه كار كني يا كار ميكني كه زندگي كني؟! الان توي اين دور و زمونه، ما بيشتر كار ميكنيم تا زندگي! هدفمون شده كار كردن. اگه كار دوم و سومي هم پيش بياد قبول ميكنيم. خوب بعد از اين همه كار قراره چي عايدمون بشه؟ بيشتر درآمدمون ميشه خرج رخت و لباس و گوشي موبايل و كامپيوتر و اتومبيلمون! به جاي اينكه بيشتر به خودمون و سلامتي جسم و روحمون برسيم، خرج چيزايي ميكنيم كه بايد در جهت راحتي ما استفاده بشن! شديم بنده و اسير لوازم زندگي. اونقدر كه به فكر انواع و مدلهاي مختلف اين چيزها هستيم و براشون هزينه ميكنيم، براي خودمون ارزش قايل نيستيم. حتما بايد سلامتيمون به خطر بيفته تا قدرشو بدونيم؟ اونوقت هر چقدر هم كه خرجش كنيم و دوا درمون كنيم مثل اول نميشيم!براي ما آدما، ارزش دو چيز بعد از اينكه از دستشون بديم مشخص ميشه: اول سلامتي و دوم عشق. اين دو قابل جبران نيستن، به هيچ قيمتي هم در هيچ بازاري فروخته نميشن و دردشون تا ابد باهامون ميمونه! ولي چرا بايد اينجوري باشه؟يه وقتهايي لازمه كه يه صفايي به خودت و زندگيت بدي! به اطرافيانت هم توجه كن. محبتت رو ازشون دريغ نكن. هيچ ميدوني چند نفر از ديدن تو خوشحال ميشن و دوست دارن كه چند دقيقهاي رو در كنار تو بگذرونن؟ حداقل اين فرصت رو به اونا بده! تو در روز چند ساعت رو با خانوادت هستي؟ آخرين باري كه باهاشون رفتي سينما يادت ميآد؟ تا حالا به ايجاد انگيزه و برنامهريزي براي بچههات فكر كردي؟ چند روز در هفته با بچهها ميري پارك؟ تا حالا باغوحش برديشون؟ يا فقط به برنامههاي مستندي كه در تلويزيون نشون داده ميشه اكتفا ميكني؟ آخه ما كه خودمون تو خونههاي حياطدار بزرگ شديم چرا بچههامونو تو اين آپارتمانها حبس ميكنيم؟ درسته كه امكان زندگي در خونههاي ويلايي براي همه وجود نداره ولي پاركها و مكانهاي تفريحي داخل و خارج شهر رو كه ازمون نگرفتن! تو خودت به غير از مسيري كه هر روز تو هواي آلوده و دود و دم، از خونه تا محل كار يا تا دانشگاه طي ميكني، به منظور ديگهاي هم از خونه ميزني بيرون؟ ورزش ميكني؟ كوه ميري؟ چرا كولهبار سفر رو اونقدر سخت ميبندي؟ ديگه مسافرت ها شدن اينترنتي! از اين سايت به اون سايت! نه تحركي، نه فعاليتي! نگو كه وقت كافي نداري يا اينكه اين كارها خرج داره و هزينه ميخواد و از اين حرفا! تو اراده كن، همت كن، همه چي جور ميشه!!!
سادگی را دست كم نگير. تو شروع كن تا بقيه هم از تو ياد بگيرند
خدا وكيلي تا حالا به اين فكر كردي كه: اگه توي طبيعت بكر و دست نخورده كوهستان، جنگل يا كوير (بسته به روحيه خودت) باشي، حس و حال بهتري داري يا در يه هتل فوقالعاده شيك و لوكس؟ وقتي كنار رودخونه يا دريا نشستي بيشتر احساس آرامش ميكني يا وقتي كه كنار استخر، صداي آبي رو كه از تسويهها بيرون ميآد ميشنوي؟ وقتي به چشمهاي معصوم يه كودك نگاه ميكني بيشتر تحت تاثير قرار ميگيري يا موقعي كه قيافههاي اجق وجق مدلها و مانكنها رو ميبيني؟ تو كدوم يك از اين موارد، بيشتر ميتوني خدا رو حس كني؟! بله ... آرامش، شادي و لذت واقعي جايي است كه خدا حضور داشته باشه!!! اگه تو بهترين و مجللترين خونه و ماشين و ويلا و ... رو داشته باشي، باز هم راضي نميشي! باز هم كمبود يه چيزي رو احساس ميكني ولي اكثر مردم از اين واقعيت غافلند. روح انسان كمال طلبه! و كمال آن، نزديكي و رسيدن به معبوده. ولي تو اونقدر سر خودتو شلوغ كردي كه حتي نميتوني حرف خودتو، صداي درونت رو بشنوي! دور و برت رو خلوت كن! با خودت خلوت كن! به اين فكر كن كه آخرش چي؟ آخرش بايد كجا بري؟ آنقدر كار كن و جدي باش كه خودت و خانوادهات و خداتو از دست ندي!!!ميخوام يه توصيه بهت بكنم، خيلي دوستانه: خودت رو اسير زندگي نكن! از امكانات زندگي در حدي استفاده كن كه حاجت تو رو برآورده كنن نه اينكه تو سلامتيت رو براي اونا خرج كني! مطمئن باش كه هر چي بيشتر خرج كني كمتر داري! خودتو از بند تشريفات و تجملات رها كن! به خودت برس! به همين سادگي. بيشتر بخون، بيشتر بياموز، غذايي رو كه دوست داري بخور، به سفري كه دوست داري برو و خلاصه اينكه براي پول و شهرت و روز مبادا، خودتو خرج نكن. امروز رو درياب چون ممكنه كه آخرين روز باشه! ساده زندگي كن و از سادگي لذت ببر. بدون كه: زيباترين پوششها، لباسهاي ساده هستن. سالمترين خوراكها، غذاهاي سادهاند. موندنيترين دوستيها، رفاقتهاي ساده و بيريا هستن.مستمرترين معاشرتها، رفت وآمدهاي ساده و بدون تشريفاتند.و پايدارترين زندگيها، زندگيهاي ساده و به دور از تجملات هستن.پس سادگي رو دست كم نگير. تو شروع كن تا بقيه هم از تو ياد بگيرن. اينطوري ميشه فرهنگ ساده زيستن رو رواج داد و حظ زندگي رو برد.منبع: موفقیت