نشر توسط:admin Views 25 تاریخ : 30 بهمن 1394 نظرات ()
مُسکّنهای عالم هم نخواهد داد تسکینم
به چشمان ضعیفم عاشقی خاصیتی داده است
که آن چه دیگران در او نمیببینند میبینم
نمیفهمند جز در تُنگ، ماهیهای اقیانوس
که دور از چشمهایش من چرا این قدر غمگینم
تو مثل دشتی از گلهای حسرت مهربان هستی
کنار چشمههایت عصرها بابونه میچینم
چه عصری میشود! نان و پنیر و سبزیِ کوهی
من و تو، عطر چایی، بعد... بالینم
نمیخواهم به یادت باشم اما باز... اما باز
نگاه آرزومندم... سرِ از خواب، سنگینم
پانته آ صفایی