نشر توسط:admin Views 31 تاریخ : 6 اسفند 1394 نظرات ()
خاک ها را که کنار می زدم….
به پارچه ای رسیدم….
هنوز نوشته روی آن را می توانستم بخوانم….
نوشته بود:
می روم تا انتقام سیلی مادر بگیرم
آن وقت من و تو حجابمان را کنار بگذاریم؟!!
رفتند انتقام بگیرند….ما خنجر از پشت بزنیم…هرگز….