تازه ها
سهم من از با تو بودن
بسوزان قلبم را ، بازی کن با این بازیچه سرخ رنگ....
همه سوزاندند تو نیز بسوزان ، همه با آن بازی کردند ، قلبم به عنوان
بازیچه تقدیم به تو ، تو نیز با آن بازی کن .....
کاش با آن بازی میکردی تا ابد ، اما هیچگاه از آن خسته نمی شدی
و آن را دور نمی انداختی .....
کاش قلبم را می سوزاندی ، اما هیچگاه آخر سر ، آب سرد
بر روی آن نمی ریختی!
رسم عاشقی این نیست ... رسم عاشقی دلشکستن نیست!
تو با قلب من بازی کردی و بعد آن را شکستی ، با بی محبتی هایت
آن را سوزاندی و اینک نیز آن را به من بازگرداندنی!
تو خودت بگو این رسم عاشقیست؟
اگر این رسم عاشقیست پس لعنت به عشق !
با چه اطمینان و آرامشی قلبم را به تو هدیه کردم ، فکر میکردم که قلب
تو بهترین و امن ترین جایی است که میتوانم در آن اسیر شوم و تا ابد بمانم....
اما مدتی گذشت که احساس کردم هوای قلبت سرد سرد شده
است و دیگر آن گرمای همیشگی را ندارد ! هر چه در قلبت سوختم تا با
گرمای سوختنم در آنجا بمانم بی فایده بود ، قلب تو آنقدر سرد بود
که دیگر جای ماندن در آن نبود....
این رسمش نبود ! تو با من ، احساس من ، قلب شکسته من بازی کردی!
همه آن را شکستند و رفتند ، اما دوباره بازی عشق را با تو
آغاز کردم ، انتظار اینکه دوباره قلبم شکسته شود نداشتم!
قلبم بی صدا شکست و تنها چند قطره اشک، چند آرزوی
بر باد رفته سهم من از ، با تو بودن بود.....
اگر معنای عشق شکست است پس لعنت به عشق!
اگر رسم عاشقی دلشکستن است پس نفرین بر تو !