نشر توسط:admin Views 33 تاریخ : 26 ارديبهشت 1395 نظرات ()
مطابق با دیدگاه اینیز (1995)، گلاسر (1985)، لیپمن (1988)، پائول و الدر (2001) و همچنین شارما و هانافین (2004) تفکر انتقادی عبارت است از آن دسته از مهارتهای سطح بالای متعامل با توانایی تفکر کردن به صورت منطقی و تأملی از لحاظ این که تصمیم بگیرد که چه چیزی را باور داشته باشد یا انجام دهد.
زمانی که یادگیرندگان با مسألهای روبرو میشوند که به طور خودکار نمیدانند چه مسیری را باید طی کنند تا آن را حل نمایند. در واقع از رویکرد حل مسأله استفاده شده است. هدف پرورش قابلیت یادگیرندگان از لحاظ تفکر کردن، به خاطر آوردن اطلاعات، یادگیری از طریق درک و فهم، تنظیم راهحلهای جایگزین مناسب، برقراری ارتباط و تعامل به طور مناسب برای دستیابی به راهحل مورد نظر است (نیتکو، و بروکهارت، 2007 و برانسفرد و استین، 1984).
مطابق با دیدگاه آندرسون و کراتول (2001) که به بازنگری طبقهبندی بلوم (1956) پرداختند در نهایت آن علاوه بر بعد دانش که در سطح عملکرد یادآوری بود، بعد فرآیند شناختی را نیز به آن افزودند که بازدهی موردنظر آن توانایی انتقال یادگیری به موقعیتهای جدید از لحاظ عملکرد یادگیری بود که بیشتر از آن تحت عنوان یادگیری معنیدار یاد میشود. در سطح انتقال، یادگیرندگان نه تنهای باید آموختهها را به خاطر آورند، بلکه باید قادر باشند تا بتوانند آنها را نیز به کار گیرند.