تازه ها
نجات ناجی
1
ناجی: من یک نجاتغریقم! ازامروز صبح تصمیم گرفتم دیگه کسی رو نجات ندم!
صدا: کمک! کمک! ناجی... ناجی...
ناجی: دارند اسم منو صدا میزنند... حتماً تعجب کردید چرا اسمم به کارم میآد. برای خودم هم جالبه؛ البته بعضی وقتها، نه همیشه. باید از پدر و مادرم پرسید چرا اسم منو ناجی گذاشتند شاید اونها میدونستند قراره من نجات غریق بشم؛ نمیدونم.
صدا: ناجی... ناجی...
ناجی: حتماً باز کسی غرق شده...
صدا: پسرت....پسرت داره غرق میشه! ناجی...
ناجی: من در برابر مرگ پسرم هیچ عذاب وجدانی ندارم... الان میرم بخوابم. صبح که از خواب پا میشم احساس خوبی خواهم داشت؛ احساس سبکی. صبح فردا من بال درمیآرم!
ناجی میخوابد. صبح میشود. ناجی بیدار میشود. بال درمیآورد و پرواز میکند.