تازه ها
2015: هشت نفرت انگیز (کوئنتین تارانتینو) / از گور برگشته (آلخاندرو گونزالس ایناریتو)
هشت نفرت انگیز (کوئنتین تارانتینو)
آریان گلصورت
یک وسترن جنایی: جهنمِ سرد
کوئنتین تارانتینو پس از جانگوی رهاشده، یک وسترن دیگر ساخته است. هشت نفرتانگیز، که در آن شاهد بسیاری از مولفههای آشنای سینمای او هستیم. از کارگردانی صاحب سبک، انتظاری جز این هم نمیتوان داشت. با وجود این، تارانتینو در وسترن تازهاش، رویکرد روایی متفاوتی را نسبت به اثر قبلی خود انتخاب کرده است. به گونهای که هشت نفرت انگیز بیش از آنکه شبیه جانگو و یا حرامزادههای لعنتی باشد، سگهای انباری را به یاد میآورد. تارانتینو در ادامه پیمودن مسیرهای متفاوت و طراحی پیرنگهای متنوع برای سرگرم کردن مخاطبان فیلمهایش، این بار به سراغ یک وسترن جنایی و معمایی رفته است. انگار که شاهد یک داستانِ پلیسی، در دل غرب وحشی هستیم.
نیمه اول فیلم بیشتر به مقدمهچینی مفصل، پرداخت شخصیتها، گسترش عناصر داستانی و خلق فضای مد نظر تارانتینو میگذرد. وقتی یک مشت یاغی، جایزهبگیر و ارتشیهای سابق، در دوران پس از جنگهای داخلی آمریکا در مغازهای بین راهی و برای فرار از طوفانی کشنده در دل زمستان دور هم جمع میشوند، همه چیز حکایت از یک آرامش ناپایدار دارد. شخصیتهای هشت نفرتانگیز گویی در گوشهای از این جهان منجمد شدهاند و حالا باید شاهد روابط پیچیده میان آنها در دنیای خود ساختهشان باشیم. دنیایی مملو از بیاعتمادی، خیانت، تهدید و تحقیر که در آن جان هر انسان، مرده و یا زنده، قیمت خود را دارد. دنیایی که مرزبندیهای مشخص و قوانین خاص خود را دارد و در آن مفاهیمی چون عدالت و وفاداری به چالش کشیده میشوند. در چنین شرایطی، ما به عنوان مخاطب درست نمیدانیم که باید طرف چه کسی را بگیریم و از آنجایی که امیال درونی بسیاری از شخصیتها بر ما پنهان است، شروع میکنیم به حدس و گمان در مورد اینکه چه اتفاقاتی افتاده و یا قرار است رخ دهد.
نیمه اول هشت نفرت انگیز به آتش زیر خاکستری میماند که هر لحظه ممکن است دوباره جان بگیرد. اتفاقی که در نیمه دوم رخ میدهد، تنشها گسترش پیدا میکنند و فیلم پس از یک خودافشاگری غافلگیرکننده، شروع میکند به آشکار کردن هویتِ نهان شخصیتها، انگیزههای آنها و روابط پنهانِ بینشان. اتفاقی که همزمان است با بر هم خوردن تعادل جهانِ خود ساخته آدمهای داستان. وقتی جنگهای روانی به نبردهای فیزیکی تبدیل میشوند و افرادی که پیش از این علاقه فراوانشان به تحمیل رنج به یکدیگر را نشان داده بودند، به جان هم افتاده و امنیت و آرامش پوشالی حاکم بر نیمه ابتدایی فیلم را از بین میبرند.
از اینجا به بعد شاهد توئیستهای داستانی متعدد، وقایع غیر قابل پیشبینی، تعلیق و البته خشونتِ مهارناشدنی پوچ و مضحکی هستیم که از دل یک هرج و مرج تمام عیار بیرون آمده است. تارانتینو تقابل سرمای بیامان فضای بیرون و گرمای محیط محصور درون را به امکانی برای به تصویر کشیدن یک جهنمِ سرد تبدیل کرده است. برای او که همواره دغدغه تاریخ را نیز داشته، این فرصتی است برای نمایش غربِ قدیم که همچنان و پس از گذراندن جنگهای خونبار، مملو از نفرت، خشونت، بیاخلاقی و بیرحمی است.
تارانتینو در هشت نفرتانگیز با انتخاب ساختاری هوشمندانه، بخش قابل توجهی از جهانِ نهیلیستی اثرش را داخل یک اتاق خلق میکند و با دیالوگهای جذاب و خلاقیتهای روایی، کنترل مخاطب را در دست میگیرد. این فیلم حاصل کار نویسندهای بسیار توانمند است که به خوبی میداند چطور باید داستانی پرفراز و نشیب را در مدیوم سینما روایت کند. کمتر فیلمنامهنویسی در حال حاضر، چنین تسلط حیرت انگیزی بر ابزارهای داستانگویی سینمایی دارد و تارانتینو بار دیگر و با شیوه درخشاناش در انتقال اطلاعات، مهارت خود را در این زمینه به رخ میکشد. از طرفی او با استفاده از صدای خودش در مقام راوی دانای کل و به کار بستن استراتژی برجستهنمایی، تاکید میکند که قصهگویی، هدف اصلیاش از ساختن این فیلم است.
البته اینها دلیل نمیشود که در هشت نفرت انگیز خبری از ادای دینهای فراوان به تاریخ سینما و ایدههای بصری جذاب نباشد. وقتی فیلمی از تارانتینو میبینیم، بدون تردید جذابیتهای بصری و تکنیکی بخش مهمی از ماجراست. تارانتینو در این فیلم با همراهی فیلمبردار پرآوازهاش رابرت ریچاردسون و با استفاده از قاب عریض و لنزهای پاناویژن کلاسیک در فضاهای اغلب محدود، فیلمی بسیار تماشایی ساخته است. اثری کاملا متمایز، که اگر چه هرگز نمیتواند جهانِ پیچیده و چند لایهای چون پالپ فیکشن خلق کند و برخی از کارکترهایش آنچنان که باید متقاعدکننده از آب در نیامدهاند، اما باز هم یکی از بهترین فیلمهای امسال است و آنقدر نکات شاخص و دیدنی دارد که مخاطب را به وجد آورد. در سالی که فیلمهای ضعیف، جعلی و ریاکارانهای چون آدمکش (هو شیائو شین) و آثار متوسط و بیهوده مورد تحسین قرار گرفتهای چون کارول (تاد هینس) حضور دارند، هشت نفرت انگیز تجربه لذت بردن از سینمای واقعی را برایمان رقم خواهد زد.
از گور برگشته (آلخاندرو گونزالس ایناریتو)
آریان گلصورت
وقتی فیلمساز در پس هیاهوی تکنیکیاش، جهانِ سطح بالایی برای ارائه ندارد!
فیلمی در ادامه جاهطلبیهای فرمی آلخاندرو گونزالس ایناریتو. فیلمسازی که پیش از این نیز نشان داده بود که علاقه فراوانی به استفاده از ساختارهای نامتعارف در فیلمهایش دارد. با وجود این و اگر فیلم خنثی و ضعیف بیوتیفول (2010) را کنار بگذاریم، کارگردانِ مکزیکی هیچوقت به اندازه از گور برگشته دستاش خالی از ایده نبوده است. به هر ترتیب سه گانه مرگ (عشق سگی/ 21 گرم / بابل) ایناریتو و همکار فیلمنامهنویس سابقاش، گیرمو آریاگا، از نمونههای موفق بهره گرفتن از ساختار غیر خطی در سینمای دو دهه گذشته به حساب میآیند و همچنان از قدرت تاثیرگذاریشان کاسته نشده است. حتی بردمن نیز که سال گذشته موفق به کسب چندین جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم و کارگردانی شد، با در هم تنیدن جهان عینی و ذهنی شخصیت اصلی خود و استفاده از تکنیکهای پیچیده در کنار پیشبرد داستان و بسط دادن ایدهها، به دستاوردی قابل توجه در عرصه برداشت بلند دست پیدا میکند.
اما در فیلمِ از گور برگشته، انگار همه چیز کاملا تحت تاثیر هیاهوی تکنیکی قرار گرفته و از میزانسنهای پیچیده نه برای خلق جهانِ معنایی سطح بالا که تنها به منظور متقاوت به نظر رسیدن و مرعوب کردن تماشاگر استفاده شده است. فیلم البته شروعی خیره کننده دارد، ولی پس از مدتی متوجه میشویم که گویی قرار نیست چیزی بیش از این حرکت دوربینهای غریب و ضرب شصتهای تکنیکی نصیبمان شود.
از گور برگشته داستان مردی را در سالهای 1820 به تصویر میکشد که تقریبا میمیرد و سپس دوباره متولد میشود. فیلمی درباره تقاص پس دادن و یکی شدن انسان با طبیعت که اساس دراماش را بر پایه تقابلهای دوتایی قرار داده است. تقابل انسان با انسان و انسان با طبیعت. اما خط داستانی نحیف و ایدههای تک خطیای که برخیشان نیز با دیالوگها رو شده و لذت کشف آنها برای مخاطب از دست میرود، برای چنین اثری که تلاش فراوانی میکند تا باشکوه جلوه کند، کافی به نظر نمیرسند. درست که در از گور برگشته قرار است شاهد واقعگرایی خشن و تلاش یک انسان برای بقا باشیم و با صراحت تمام رنج روحی و فیزیکی تحمیل شده به شخصیت اصلیاش را احساس کنیم. اما وقتی فیلم وارد رویاها و جهان ذهنی گلس (لئوناردو دیکاپریو) شده و تلاش میکند سفر اودیسهوار او را به کاوشی درباره توحش و رابطهاش با تمدن تبدیل کرده و دنیایی با محوریت گناه و مجازات خلق کند، چیزی برای عرضه نداشته و عیار پاییناش مشخص میشود. آن وقت است که میبینیم در سکانسهای ترنس مالیک گونه ایناریتو از آن جهانبینی عمیق و چند لایهای که انتظارش را داریم خبری نیست و بر خلاف آثاری چون درخت زندگی، نکات سطح بالایی در پس جذابیتهای بصری فیلم وجود ندارند.
کلید سطحی بودن فیلم در سکانس پایانی آن است. وقتی که گلس پس از فراز و نشیبهای بسیار بالاخره موفق میشود با فیتزجرالد (تام هاردی) روبهرو شود و در حالی که فیلم به ما نشان داده که خشم درونی و نیروی انتقام او را تا آن لحظه زنده نگاه داشته است، به یک باره همه چیز را به عدالت الهی ربط داده و در اثری که در آن کوچکترین نشانی از خداوند دیده نمیشود، پای مشیت الهی را به میان بکشد. انگار ایناریتو علاقه داشته که به هر ترتیبی که شده، معانی مد نظرش را به فیلم تحمیل کند. این میشود که مخاطب در نهایت احساس میکند کارگردان قصد داشته سر او را با اجرای صحنههای دشوار در نور طبیعی و با شرایط آب و هوایی سخت گرم کرده و اثرش را بزرگتر از آنچه هست جلوه دهد. در چنین شرایطی، حتی از لذت سکانسهای شاخص فیلم نیز (مانند صحنه نبرد گلس با حیوان) کاسته میشود و همه چیز پوشالی به نظر میرسد.
با وجود اینها، نباید عملکرد درخشان و قابل تحسن امانوئل لوبتزکی به عنوان مدیر فیلمبرداری از گور برگشته را نادیده گرفت. کسی که امسال امکان دارد برای سومین بار پیاپی برنده جایزه اسکار شود. لوبتزکی امروز یک فیلمبردار مولف است. یکی از مهمترین سینماگران حال حاضر دنیا. کسی که به کارگردانهایی چون آلفونسو کوارون، ترنس مالیک و یا ایناریتو جسارت و شهامت اجرای صحنههایی را میدهد که ساختشان از نظر تکنیکی بسیار دشوار به نظر میرسند. این یعنی کارگردانها با حضور فیلمبردار توانمند و همه فن حریفی چون او، به خود اجازه میدهند بزرگتر بیاندیشند و جاهطلبانهتر به ماجرا نگاه کنند. از فرزندان بشر و درخت زندگی، تا جاذبه، بردمن و همین از گور برگشته، لوبتزکی نقش زیادی در افزایش جذابیتهای بصری و تکنیکی فیلمها ایفا کرده است.
از طرفی برای دیکاپریو نیز بازی در چنین فیلمی یک چالش بزرگ به حساب میآمد. اما تفاوت است بین تحمل رنج و درد فراوان و بازی در نقش شخصیتی چون جوردن بلفورت در گرگ وال استریت. فیلمی که دیکاپریو در آن سطحی از بازیگری را ارائه میکند که در از گور برگشته حتی به آن نزدیک هم نمیشود. او در فیلم ایناریتو نقش کارکتر پیچیدهای را بازی نمیکند و بیشتر با دشواریهای فیزیکی نقش درگیر است. چیزی که اسکار احتمال دارد به آن روی خوش نشان دهد و پس از سالها و در حالی که دیکاپریو را برای بازیهای درخشاناش در فیلمهایی چون جزیره شاتر و گرگ وال استریت نادیده گرفت، به پاس زحمات زیادی که در این فیلم کشید و کارهای نامتعارفی که انجام داد به او جایزه دهد. حتی اگر گلس از بهترین اجراهای او نباشد.