نشر توسط:admin Views 61 تاریخ : 22 ارديبهشت 1395 نظرات ()
"وخدایی که در این نزدیکی است"
نمايشنامه:
پرتقال خوني
شخصیتها: ریتا - نیکلا
نويسنده : مهدي صفاري نژاد
برای اهالی کافه شازده ...
نیکلا:جشن تولد خوبی بود...
ریتا :آره
نیکلا :تا حالا این همه جوون ساده ،یکجا ندیده بودم!
ریتا:آره
نیکلا:واقعن جشن تولد خوبی بود .گفتند ،خندیدند،خوردند ، حتی نوشیدنی هم زیاد نخوردند!
نیکلا:من توی کافهی قبلی که بودم ، هر وقت جشن تولد بود،حتمن یه دعوایی می شد ، از بس مست میکردند . استفراغاشون همه کافه رو به گند میکشید...
نیکلا:شما ، همیشه اينقدر کم حرف میزنین؟!
نیکلا: من همیشه دوست داشتم ، همکاری کم حرف داشته باشم.
نیکلا: واقعن خيلي خوبه از ساعت چهار بعد از ظهر تا الان كه ساعت از دوازده هم گذشته یعنی هشت ساعت کاری من اصلن...
نیکلا :چی؟
ریتا:آره،من می تونم
نیکلا:چیو میتونید؟!
ریتا:من میتونم مثل هرشب، خیلی راحت،من میتونم
نیکلا:شما با من هستید؟! خانوم...خانوم
ریتا:بله....سلام....من ریتا هستم،شما از امروز....
نیکلا:بله ...نیکلا هستم ،از امروز حسابدارم ولی مدرک ندارم!
ریتا:مهم نیست، من دوسالی هست توی این کافه زندگی می کنم. تعجب نکنید! چون من هم صبح میام هم بعد از ظهر.فقط برای ناهار دو ساعتی میرم خونه.
نیکلا: واقعن خوب...اون...ناراحت نمیشه؟
ریتا : نه ...مادرم
نیکلا: مادرتون؟
نیکلا : من فکر کردم شما ...
ریتا:من چی؟
نیکلا :خوشحالم...یعنی خیلی خوبه... تنها نیستید.
ریتا :آره ...من...تن..تنها نيستم!
نیکلا: خیلی خوبه...
ریتا :خوب دیگه،من باید میزها رو تمیز کنم،مادرم منتظره ِ...