تازه ها
حوالی درخت چنار
حوالی درخت چنار
یک-ملی
نوشته : . خاک بر سَرِ دایی که عشق و عاشقی را نفهمید.نوشته از سعید طلاق گرفتم.نوشته فرانسه مثلِ تهران نیست که زن با هر بدبختی با مرد بسازد.اینجا آزادی است.ساعت نه و نیمِ شب پیغامش را خواندم. گفتم ببینم فیس بوک چه خبر است.اینقدر ترسیدم.خواستم بروم واحد مادربزرگ . نرفتم.خواستم زنگ بزنم مامان .نزدم.خواستم هزار جور غلط بکنم اما نکردم. به جایش ولو شدم جلوی تلویزیون. قلبم همچین تند می زد. ملی به من چه کار داشت؟ بیست و شش سالی می شود ندیدمش.شصت هشت تا الان.تازه آن موقع که می دیدمش به هم نزدیک نبودیم.فقط یک بار از صدایم تعریف کرد.شبی که مادربزرگ دعوت شان کرد برایشان ترانه پریسا را خواندم.اینجوری شروع می شد ،خوشادمی که جهان به کام یاران بود. فقط ده سالم بود.مامان برایم ترانه را نوشت همینجوری واقعاً نوار تو ضبط می چرخید مامان مرتب می زد رویِ دکمه .چند لحظه قطع می شد مامان می نوشت.بعد هم ادامه ترانه.خط مامان چه قشنگ بود.چه ربطی دارد خط ِ مامان به ملی؟مامان چرا نوشت ؟ مامان خودش هزار جور گرفتاری داشت.مامان شاید می خواست خواننده باشد.شاید.فقط یک بار خواندم.بعد هم خواندم؟ نمی دانم .قلبم چه تند می زند.نکند سکته کنم اگر جهان به کامِ یاران بود! دایی به جایِ خوابیدنِ تو واحدِ مادربزرگ پیشِ ملی می خوابید سعید هم از دختری فرانسوی خوشش می آمد.
مادرِ سعید برای مامان بزرگ تعریف کرد غروب ها می آمد دمِ خانه مادربزرگ .تو چهار چوبِ در می ایستاد و حرف می زد.اضافه وزن داشت.تنه اش به قولِ مامان به چه بزرگی اما خسته نمی شد از ایستادن تو چهار چوبِ در و از سعید حرف زدن. یک بار گفت سعید گریه کرده بعد هم یادش رفته ورقِ کاغذ را عوض کند اما مادرِ مجید افسر خانم فهمیده .کاغذ خرده ای جمع شده بوده.گریه کاغذ را جمع می کند.الان که فکر می کنم می بینم فقط گریه دلیلِ جمع شدنِ کاغذ نیست.افسر خانم مُرد.تو راه دستشویی تو خودش جمع شده مثلِِ آکاردئون.آذر دخترش برای مامان تعریف کرد. ختمش نرفتم.مامان رفت و بابا و مامان بزرگ و دایی.مامان گفت خوب شد تو یعنی من شوهر نداری .مرد دختری اینقدر بی تفاوت می خواهد چه کار؟ایستادم پشتِ پنجره.وقتی افسر خانم مُرد خانه مامان بزرگ دو سال بود چهار طبقه رفته بود بالا.من طبقه چهارم.مامان بزرگ و دایی طبقه سوم.مامان و بابا هم خانه خودشان کرج .مامان گفت خوب شد فرانسه را دید و مُرد.به افسر خانم راحت ویزا دادند به دایی هم راحت ویزا دادند با اینکه جنگ بود.تهران هم موشکباران.بابا گفت حاج خانم تو گوش دایی داستانِ رفتن می خواند.دایی فرنگ دوست ندارد.مامان گفت من هیچ تو کارِ فامیلِ تو دخالت می کنم ؟
دو-مادربزرگ
باز این ها طفلم را پرستار فرض کردند.گردش و تفریح می روند.بچه دو ساله را می گذارند پیشِ عاطفه.خب وقتی نمی توانی بچه بزرگ کنی،بچه دار نشو .من هم آرام ندارم .دو سه روز در هفته می ایستم تو راهرو تا زنگ واحدِ بچه ام عاطفه را بزنند و بچه شان را تحویل بگیرند.خجالت هم نمی کشند این بچه کار دارد فردا باید برود سَر کار.به محمد گفتم.محمدم چیزی به این ها بگو.گفت چه بدی دارد عاطفه راضی است .گفت گاهی بچه دو ساله می شود همدم.بعد من دلم خون شد برایِ پسرِ بی همدمم.وای یخ کردم.اینقدر فکرم مشغول است.پابرهنه آمدم تو راهرو.نکند بچه ام دیوانه شده.خودم دیدم نه یک شب .هفت شب دیدم وقتِ خانه آمدن قبلِ کلید انداختن درخت چنارِ جلوی در را بغل کرد و گفت سلام عزیزم.خواستم برای سودابه تعریف کنم .پشیمان شدم.سودابه اهلِ هوچی گری است.بچه ام است .خودم بزرگش کردم اما شلوغ کار است.چه کرد وقتی عاطفه گفت می خواهم مستقل باشم. وقتی گفت کار و بارم اینجاست.وقتی گفت سخت است صبح تهران. شب کرج.خدایا دمِ درخت چنار سودابه چه کرد .خب پسر تو هم کسی را می گرفتی.دل بستی به چهار تا نامه که ملی برایت می فرستاد ؟دختره مشتی چرت و پرت تو کاغذ قطار می کرد پسرِ ندید بدید من هم زیرِ توپ و تفنگ کیف می کرد.کاش وقتی از جبهه برگشت دستش را بند می کردم .رفت فرانسه چه کند؟ گورِ من را بکَند؟ چه می دانم دکتر گفت قلبش مریض است.خودکشی است جبهه رفتنش .من هم تو گوشش خواندم اقدام کند چند وقتی برود فرانسه گشت و گذار.چه می دانستم با خبرِ دامادی سعید می آید.پسره کنار ِ برج ایفل نشسته ،هوسِ دخترِ همسایه می کند.بچه شان را بردند.شاید الان عاطفه ام بتواند چشم رویِ هم بگذارد.بروم یخ کردم.
سه- دایی
خوب شد بیدار بودی.دو به شک بودم پیغام بدهم ندهم .با مکافات دمِ در آمدم.مادرجان چند وقتی است جلویِ درِ آپارتمان می خوابد. با سلام و صلوات دمِ در رسیدم. به عشق و عاشقی عقیده داری؟ مسخره است سی و یکی دو سال گذشته.نه اینکه زنی نبوده بعد از ملی.بوده.آمده و رفته.نگو که خبر نداری نامه هایش را با مادرجان می خواندی.یک ماه خط مقدم بودم چهل تا نامه نوشت.همه را خوانده ای.بسته نامه ها را جوری که فقط خودم سَر در می آوردم کنار لباس ها می گذاشتم.برمی گشتم می دیدم جایش عوض شده.همان جا بود به ظاهر البته اما کج و راستی اش نشان می داد دست خورده.
چیزِ خاصی هم نمی نوشت.نوزده ساله بود.خیلی بچه بود. می دانی گاهی دیر می جنبی.دیر بجنبی کلاه سَرت می رود.کلاهی به چه بزرگی. سردت نشود .کاش دوباره ترانه می خواندی گاهی حتی .زن می خواند بیشتر دوست دارم .یک بار رفتم دنبالِ ملی نیم ساعت منتظر شدم نگو تنبیه شده بوده .چرا ؟ چون ترانه فروزان را که تازه خودش هم در فیلم نمی خواند و صدایِ عهدیه بود تو کلاس بلند خوانده .سوز دارد هوا.همیشه چیزی به این درخت آویزان بوده.عقدِ سعید لایِ شاخه ها لیوان ِ قرمز بود.رنگِ لیوان پریده بود.به سفیدی می زد از بَس آفتاب خورده بود .زیرِ درخت بودم.نوشابه می خوردم.تو دلم آشوب بود .انگار عروسی خودم باشد. موبایلم را نیاوردم.تو آوردی؟چه خوب. نورِ موبایلت را می اندازی؟شاید آن بالا هنوز چیزی باشد.
چهار-مادربزرگ
محمدم.زن آرام بگیر .بچه خوابیده.چه هیاهویی شد یکباره تو خوابم .این همه پسربچه تو خوابم چه می کردند؟شده بود مثلِ روزی که محمد کفشِ سعید را از پایش درآورد پرت کرد بالایِ درخت چنار.بندِ کفش چرخید دورِ شاخه ای تاب می خورد کفش آن بالا.مدت ها کفش آن بالا بود.نمی دانم بعد چی شد.پسرها جیغ می زدند.دخترها هم بودند؟ نبودند نفهمیدم دروغ چرا .از بَس گیرِ کفش بودم .زنگ زدم به فخری گفتم خدا را شکر سعید از این کفش دل کَند.کم مانده بود گُل ریزان کنیم بلکه این پسر این کفشِ پاره را در بیاورد.فخری؟ الو فخری جان سلام.ببخش.عادت ندارم به بی موقع مزاحم شدن.خواب بودی؟ خواب نداری؟ مثلِ من .عاطفه خوب است.محمدم خوب است.خواب است.درِ اتاقش را پیش کرده.دیر می خوابد.امشب نمی دانم چرا یازده نشده رفت تو رختخواب.فخری چند بار تو ماشینِ حاجی خدا بیامرز ملی را کنار محمد دیدی؟قضیه مالِ سی و دو سال پیش است می دانم. تو را به خدا.مهم است خواهرم .چهار پنج بار.یعنی دختر را می خواسته .فکر نمی کردم جدی باشد. من هم جوان بودم چهل و یک سالم بود.شانزده ساله بودم این پسر افتاد تو دامنم .خیلی از پسر ها دمِ مدرسه دخترانه می رفتند.خیلی هایشان هم آن دخترها را نگرفتند.والله.
پنج-دایی
دست هایم عرق می کند.فرمان خیس شد.می بینی؟چقدر می خندی؟بخند.قشنگ می خندی.اگر دوست داشته باشی هر روز می آیم جلویِ مدرسه.می رسانمت خانه.نه تو کوچه نمی روم.هیجان که دارم،دستم عرق می کند. ما یک و نیم، دو خانه ایم .اگر مدرسه تا یک و نیم طول بکشد یا کلاس فوق العاده ای چیزی .من می آیم. دست فرمان را می بینی ؟ یک بار کاری کردم ماشین دو بار دورِ خودش بچرخد.باور کن. بابا کنار دستم بود.نفهمید .فرمان تو دستم مثلِ آب می چرخید.کفِ دستم خیلی عرق می کند.مرسی .دستمال کثیف می شود.بله دستمال برای کثیف شدن است.ماشین به نامِ من است.بابا پیکان را به نامم کرده.اصلاً.اهلِ حق خوری نیستم.بابا گفته مالِ من باشد.لابد برای خواهر چیزِ دیگری گذاشته.من اینجوری ام خانم. اگر دوست داشته باشید فردا هم بیایم .اگر دوست داشته باشید البته .تلفن کنید مغازه.تا دوازده خودم تلفن برمی دارم .مدرسه هم مکافاتی شده برای ِ دخترها .ما هشت و نیم کرکره را بالا می کشیم.تلفن عمومی هست جلویِ مدرسه.همیشه هم دختری بهش آویزان.صبح خلوت است.صبح ها از جلو مدرسه رد می شویم.هر روز نگاه می کنم.نمی شود دیرتر مدرسه رفت؟نه به خدا .من اهلِ این کارها نیستم.اولین بار است . شما را هم سعید رفیقم.اگر دوست داشتید زنگ بزنید .اگر هم نه که نه .
-شش- فخری
از خواب بیدارت کردم؟من که آرام حرف زدم.خواهرِ من دیوانه است.نیمه شبی زنگ زده.می پرسد چند بار محمد و ملی را تو ماشین کنارِ هم دیدی؟نیمه شبم نیست.یازده و نیم نشده.داستانِ سی و یک سال پیش را الان از من می خواهد.تو راه خانه شان دیدم.گفتم وا اینکه محمدِ خودمان است.ملی می خندید.محمد حرف می زد.پنج بار دیدم.پنج روزِ پشت ِهم .خوابی؟رفتم خانه شان قوره پاک کنم.می خواستم نگویم.بعد دیدم شاید بد نباشد.محمد بچه ام می گرفتش بد نبود خواهرم بند کرد به فرانسه.آره سعید رفته محمد هم برود.مردم فرانسه چه غلطی می کنند؟گورِ من را
می کَنند؟حاجی خوابی؟خوشم آمد یک ماه نشده محمد برگشت.با خبرِ عشق و عاشقیِ سعید به ملی.قربان خدا بروم بچه هایِ ما مظلوم.بچه های مردم زبانشان تا اینجا.می بینی حاجی زبان تا آرنج.آخر مادرت خوب.پدرت خوب.تو کی ملی را می دیدی.کوچه شما دهم.کوچه خواهرم شانزدهم.ملی قسمتِ محمد است.به تو چه .هرچند من می گویم قسمت.گلیم را کَسِ دیگری می بافد.خواهرم تو عروسی دایره می زد.خواهرم ساده است یا می زند خودش را به کوچه علی چپ ؟محمد بچه ام هم شد ساق دوش. حاجی برو بخواب خسته شدم از بَس خمیازه کشیدی.
هفت-مادربزرگ
محمدم.خوب شد این دختر را نگرفتی.شکی هم داشتم برطرف شد.دیدی چه ریخت و قیافه ای درست کرده بود.سیگار پشتِ سیگار.تهران بود سیگار نمی کشید.دامنش هم یک وجب پایین تر از کپل.فرانسه چه کرده با این .می خواستم بگویم دختر تو تا دو ماه پیش کوچه آمدنی چادر سَر می کردی.بدم می آید از این دورویی محمدم .یعنی چه؟خوب شد نگرفتی.هر چند نمی خواستی بگیری که.می خواستی بگیری چیزی می گفتی
نه ؟
زحمتِ تو هم شد این مهمانی.مرتب چایی بده .میوه تعارف کن.گفتم دعوت بگیرمشان در و همسایه نگویند حسودی کرده دختره زنِ پسرش نشده.محمد خوابی؟
هشت-باز ملی
ببخش.یکباره ناراحت شدم .دلتنگی مثلِ سوزن فرو شد تو قلبم.اینجا سینمایی فیلم های بیلی وایلدر نمایش می دهد .تو یکی از فیلم ها زن هر وقت می خواهد مرد را ببوسد بهش می گوید خم شو لطفاً .زن از مرده کوتاهتر است چاره ای نیست مگر اینکه مرد خرده ای نه زیاد پایین بیاید .چه عکس های خوشگلی گذاشته ای عوض نشدی ...نگو.تو را به خدا نگو ملی طلاق گرفته.بگذار از کسِ دیگری بفهمد.نگو بهش گفتم خاک برسَر.خدا کند اول من بمیرم نه محمد که از خوبی اش آدم حرصش می گیرد.یک سال خرده ای باهاش بودم به اندازه تمام عمرم خندیدم.از بَس حرف های عجیب غریب می زد.از بَس ساده بود.نامه هایم را خوانده ای ؟حتماً خوانده ای .آن وقت ها همینجور چسبیده بودی به مادربزرگ.مادربزرگت هم اگر نامه ها را نخوانده باشد اسمم را عوض می کنمخوب شد از فرانسه برایم مجسمه برج ایفل نیاورد یا طرحی از لبخندِ ژوکند برایم نقشی از ونکوک آورد گفت ونکوک هم عاشق بوده .گوشش را بریده برای عشقش بعد هم بلافاصله بدونِ مکثی گفت سعید تا پانزده روز دیگر تهران است....حالا بی خیال.بعید می دانم به این زودی ها برگردم.کار نیمه وقت دارم.نقاشی هم می کنم.گوشه هایِ نامه هایی که برایِ محمد می فرستادم همیشه چیزی نقاشی می کردم.یادت می آید؟صورتک های مسخره می کشیدم.پیشِ خودمان بماند صدا قشنگ.هنوز می خوانی ؟خوشا دمی که جهان به کامِ یاران بود.پیشِ خودمان بماند.... کجایی دختر ؟ کاش جواب می دادی ...بوسیدمش.همان شبی که مادربزرگت دعوتمان کرد،بوسیدمش.زنی شوهر دار بودم و یکباره دلم خواست بِکِشمش پشتِ دخترِ چنار جلوی خانه مادربزرگ و ببوسمش.لاغر بود و کشیدنش آسان.تو پشت به در حیاط رو به راهرو ایستاده بود.صدایِ سعید می آمد از مادربزرگ خداحافظی می کرد.سودابه کجا بود؟نبود.صدایش اما می آمد .محمد را کشیدم پشتِ چنار.گفت،چه کار می کنی؟ گفتم تو را به خدا ذره ای خم شود .باز گفت،چه کار می کنی؟ راستش برایم مهم نبود چه می گوید مهم این بود که ذره ای خم شده بود خواستم لبهایش را ببوسم. همینجور خم سرش را برگرداند لب هایم را محکم گذاشتم رویِ گونه اش.ریش داشت.ریشش انگار کاغذ مچاله شده.خیلی خوب بود.بعد هم بقیه آمدند.