نشر توسط:admin Views 33 تاریخ : 20 ارديبهشت 1395 نظرات ()
توضیح: نوشتار ذیل، آخرین و دوازدهمین شمارهی پیج "فیلمبهفیلم تا اسکار ۲۰۱۶" خواهد بود که اختصاص به مروری دیگربار بر سه فیلم برندهی هر دو اسکار کارگردانی و فیلمبرداری طی سالهای ۲۰۱۴، ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ دارد. «اسکار در انحصار مکزیکیها!» درواقع عصارهی سه نقدِ جدا از هم است که ویژهی سینمادوستان کمصبرتر تنظیم و ویرایش شده! این نقد و بررسی، ابتدا در سایت نشریهی فرهنگی هنری آدمبرفیها (به سردبیری رضا کاظمی) انتشار پیدا کرد (کلیک کنید) و امروز در پایگاه cinemalover.ir درج میشود.
اشاره: هیچ دقت کردهاید که طی سه دورهی اخیر، کارگردان و فیلمبردارِ هر سه فیلم برندهی اسکارِ بهترین کارگردانی و فیلمبرداری، مکزیکی بودهاند؟! در این سه سال، اسکار بهترین فیلمبردار را پشتسرهم امانوئل لوبزکی گرفته است که جایگاهاش دستنیافتنی بهنظر میرسد. سه فیلم مورد بحث، یک وجه اشتراک مهم دیگر هم دارند و آن رکوردداریشان از حیث کاندیداتوریِ اسکار است! در دورهی هشتادوششم جاذبه با ۱۰ نامزد در مراسم حاضر بود، در دورهی هشتادوهفتم بردمن صاحب ۹ کاندیدا شد و بالاخره در دورهی هشتادوهشتم از گور برگشته را داشتیم با ۱۲ نامزدی اسکار. تصور میکنم همینها بهانههای خوبی برای در کنار هم قرار دادن این سه فیلم و مرور دوبارهشان در قالب نوشتاری مجزا باشد.
اسکار ۸۸: از گور برگشته، کارگردان: آلخاندرو جی. ایناریتو، فیلمبردار: امانوئل لوبزکی
«در جهنمی یخبسته از قرن نوزدهم، هیو گلسِ راهبلد و کارکشته (با بازی لئوناردو دیکاپریو) از حملهی یک خرس گریزلیِ خشمگین جان بهدر میبرد. اما وضع جسمی وخیم آقای گلس، همراهان او را به این نتیجه میرساند که به زنده ماندناش امید نداشته باشند. هاک (با بازی فارست گودلاک)، جیم بریجر (با بازی ویل پورتر) و جان فیتزجرالد (با بازی تام هاردی) -هرکدام بهعلتی- قبول میکنند در کنار مرد محتضر بمانند تا نفسهای آخرش را بکشد و تشییع جنازهای آبرومندانه نصیباش شود. در این میان، خصومت شخصی فیتزجرالد با گلس باعث میشود ترتیب زندهبهگور کردن او را بدهد غافل از اینکه شکارچیِ زخمی سختجانتر از این حرفهاست...»
با هجوم ناگهانیِ خرس، قلابِ معروف، در گلوی تماشاگر بینوا بدجوری گیر میکند. سکانس بیهمتای نبرد با خرس، مانند خونی گرم است که در رگهای از گور برگشته (The Revenant) جریان مییابد. فصل مذبور در از گور برگشته بهاندازهای هولناک و هیجانانگیز است که از جایی بهبعد، خداخدا میکنیم هرچه زودتر به آخر برسد! حملهی خرس به انسان را تاکنون در سینما کم نداشتهایم ولی بهلحاظ کیفیت اجرا و شدت باورپذیری، هیچکدام با آنچه آلخاندرو جی. ایناریتو به تصویر کشیده است، برابری نمیکنند. خُردوخاکشیر شدن لئو را در سکانس حملهی خرس، با همهی وجودتان میتوانید حس کنید!
از گور برگشته بخشی انکارنشدنی از موفقیتاش را مدیون گروه بازیگرانی است که از جانودل برای فیلم مایه گذاشتهاند. هیو گلس شاهنقش کارنامهی سینماییِ آقای دیکاپریو است؛ نقشی کمدیالوگ و پر از اکت و بهمعنیِ واقعیِ کلمه، یک فرصت مغتنم که بههیچوجه هدر نشده. آقای بازیگر با ایفای نقش گلس، تمام پیشفرضهای ذهنیِ ناشی از تماشای فیلمهای قبلیاش را بههم میریزد و بینندهی بهتزده را با دیکاپریوی دیگری روبهرو میکند. تام هاردی نیز بعد از یکی-دو نقشآفرینیِ کمفروغ، یکبار دیگر با از گور برگشته میدرخشد. تنها بهعنوان مشتی نمونهی خروار، توجهتان را جلب میکنم به جایی از فیلم که فيتزجرالد قضیهی کنده شدن پوست سرش توسط بومیها و علت نفرتاش از آنها را تعریف میکند. هاردی بهقدری در قالب نقش جان فیتزجرالد فرو رفته است که دوست داریم خرخرهاش را با کمال میل بجویم!
هرچند ترکیب «فیلمبردار مؤلف» شاید به عقیدهی خیلیها غیرقابلِ هضم بیاید ولی این لقب در سینمای امروز اقلاً برازندهی یک نفر است: امانوئل لوبزکی. لوبزکی آنقدر وزنهی سنگینی هست که با خودش چیزهایی از تجربیات قبلی و اندوختهی پروپیماناش همراه بیاورد؛ از گور برگشته نیز از این قاعده مستثنی نیست. میدانید که فیلمبردار ۴ فیلم از ۷ فیلمی که ترنس مالیک ساخته است، آقای لوبزکی بوده. اگر از گور برگشته را لوبزکی فیلمبرداری نکرده بود، مطمئناً تا این حد با آثار آقای مالیک مقایسهاش نمیکردند؛ روا نیست که اعتبار از گور برگشته را با متر مالیک بسنجیم.
چشمگیرترین توفیق فیلمساز در از گور برگشته، حفظ تعلیقی کشنده در تایمی قابلِ توجه -از مقطع لهولورده شدن گلس زیر دستوپای گریزلی، تا پایان فیلم- است. ایناریتو در از گور برگشته به گلس و اقدام متهورانهاش بهقصد انتقام از فیتزجرالد، بُعدی حماسی بخشیده است بهطوریکه گاهی حس میکنیم -بهخصوص وقتهایی که دیکاپریو سوار اسب میشود- مشغول مرور سرگذشت پرشکوه یکی از قهرمانان اساطیریِ «ایلیاد و ادیسه» هستیم؛ اسطورهای که از چنگ مرگِ بهظاهر محتوماش میگریزد و رویینتن میشود.
آقای ایناریتو قصهگوی قابلی است؛ او بهکمک فیلمبردار تراز اول و بازیگران توانمندِ از گور برگشته توانسته تماشاگر را به تعقیب داستانی که بهنظر نمیرسد جای مانور چندانی داشته باشد، علاقهمند نگه دارد. برای آنهایی هم که منبع اقتباس فیلمنامهی از گور برگشته را نخواندهاند، گمانهزنی درخصوص رویارویی پایانیِ گلس و فیتزجرالد کار دشواری نمیتواند باشد. اینکه این وسط چه اتفاقاتی در پیش است، اهمیت دارد؛ پیشآمدهایی که حدس زدنشان صدالبته بهآسانیِ مورد قبلی نیست.
از گور برگشته از آن دست فیلمهاست که تماشای چندبارهاش خالی از لطف نخواهد بود گرچه تاب آوردنِ مجددِ این اتمسفر خفقانآور -که فیلمبردار (امانوئل لوبزکی) و آهنگساز (ریوئیچی ساکاموتو، آلوا نوتو، بریس دسنر) در تحمیل کردناش به مخاطب، متهمین ردیف اول هستند- کار هر کسی نیست! از گور برگشته جهش دیگری در کارنامهی آلخاندرو جی. ایناریتو بعد از ساختهی تحسینشدهاش، بردمن است. از گور برگشته در برههی زمانی و فضایی کاملاً بیربط و متفاوت با بردمن اتفاق میافتد. ایناریتو ثابت کرده که میانهای با درجا زدن ندارد و فیلمبهفیلم بهتر میشود. بهنظرم ارزشاش را داشت اینهمه مصیبت را به جان خریدن، پا پس نکشیدن و از گور برگشته را در آبوهوا و نور طبیعی فیلمبرداری کردن [۱].
اسکار ۸۷: بردمن، کارگردان: آلخاندرو جی. ایناریتو، فیلمبردار: امانوئل لوبزکی
درست از لحظهای که به لطف آقای ایناریتو، اجازهی ورود به اتاق ریگن را پیدا میکنیم، تماشاچیِ یک نمایش میشویم که بیوقفه و شبانهروز، تداوم مییابد؛ نمایشی که بیسِ موسیقیاش را درامری خستگیناپذیر سر صحنه اجرا میکند و گهگاه نیز صدای همهمه و پچپچهای تماشاچیهای دوروبرمان را میشنویم. البته به فراخور حسوحال ویژهی برخی پردهها -مثل پرواز آقای تامسون بر فراز ساختمانهای شهر- «ریگن/کارگردان» دستور پخش موسیقی مناسبتری میدهد.
«ریگن تامسون (با بازی مایکل کیتون) که زمانی نقش بردمن را در فیلمهای بلاکباستری بازی میکرده، بیش از ۲۰ سال است که به حاشیه رانده شده و اکنون در برادوی، قصد دارد با کارگردانی و بازی در نمایش «وقتی از عشق حرف میزنیم از چه حرف میزنیم» -که خود او از داستان ریموند کارور اقتباس کرده است- قدم بزرگی در رزومهی هنریاش بردارد. در این اوضاعواحوال، ریگن مدام با کاراکتر بردمن که هرگز دست از سرش برنداشته، درگیر است و در پیشنمایشها هم هر شب یک اتفاق غیرمنتظره رخ میدهد...»
در طول تمام سالهای سینما، فیلمهای انگشتشماری بودهاند که همچون بردمن (Birdman) توانستهاند از دشواری و عظمت خلق یک اثر هنری، تصویری تأثیرگذار و درستودرمان روی نگاتیو بیاورند؛ دشواری و عظمتی ناشی از درگیریها و دغدغههای ذهنیِ جانفرسای آرتیست که شاید مهمترینشان همان هراس همیشگی از فراموش شدن و افول است. ریگن هنرمندی به بنبست رسیده است که همگی از یاد بردهاند او هم زمانی کسی بوده و آرمانهایی داشته است؛ کار به جایی رسیده که خانم منتقد گندهدماغ نیویورکتایمز (با بازی لیندسی دانکن) حتی بازیگر بودناش را زیر سؤال میبرد و او را فقط یک سلبریتی خطاب میکند و دیگر هیچ. مردم نیز تنها آقای تامسون را بهنام بردمن بهیاد میآورند. ریگن بهدنبال اثبات وجود دوبارهی خودش بهعنوان آرتیستی جدی، خلاق و صاحب آرمان و اندیشه است؛ او با چنگودندان سعی دارد به همه بگوید: هنوز نمرده.
رفتوآمد مداوم بین واقعیت و خیال که فیلمساز، هوشمندانه -هر مرتبه با دادن کدهایی- اجازه نمیدهد مرزهایشان مخدوش و تماشاگر، سردرگم شود، همان چیزی است که میتواند حسابی سرحالمان بیاورد؛ بردمن یک دوپینگِ سینمایی است! جرقههای چنین هارمونی دلانگیزی که در بردمن میان روزمرگیها و رؤیاها شکل گرفته، از بیوتیفول (Biutiful) [محصول ۲۰۱۰] دیگر ساختهی برجستهی آلخاندرو جی. ایناریتو قابل ردیابی است. برای مثال، بهخاطر بیاورید سکانسی را که اوکسبال (با بازی خاویر باردم) بالای سرِ اجساد کارگران تازه درگذشتهی چینی حاضر میشد و ارواحشان را میدید که به سقف چسبیدهاند و گویی قصد دل کندن از این دنیا را ندارند.
بیرحمانهترین قضاوت در مواجهه با بردمن، پائین آوردناش در حدّ هجویهای انتقادآمیز از فیلمهای ابرقهرمانانهی هالیوودی است. بردمن «همهچیز» هست و «یک چیز واحد» -و آنهم تا این پایه سطحی- نیست! بردمن درامی پرشکوه است که رگههای فانتزی و کمدیاش -در یک هماهنگی کامل- مانع مکدر شدنمان میشوند. بردمن تلخ هست اما تماشاگرش را شکنجه نمیکند. رمز لذت بردن از بردمن، بیواسطه روبهرو شدن با آن و خود را به جریان سیال تصاویرش سپردن است.
تصادفی نبود که بردمن حتی کاندیدای بهترین تدوین نشد اما اسکار فیلمبرداری (توسط امانوئل لوبزکی) گرفت. یکی از عمده تمایزات بردمن از ساختههای پیشین ایناریتو، عدم اتکایش بر مونتاژ است. سوای فیلمنامه و کارگردانی، بردمن قدرت خود را بیش از هر المان دیگر، مدیون گروه بازیگری و فیلمبرداریاش است. کاتهای آقای ایناریتو در بردمن -انگار که واقعاً نامرئی باشند- جلب توجه نمیکنند. بهنظرم سکانس برهنه عبور کردنِ ریگن از میان جمعیت انبوهِ میدان تایمز -که نیل پاتریک هریس هم حین اجرای مراسم اسکار با آن شوخی بامزهای ترتیب داد- اوج هنرنماییِ آقایان لوبزکی و ایناریتو است [۲].
اسکار ۸۶: جاذبه، کارگردان: آلفونسو کوارون، فیلمبردار: امانوئل لوبزکی
فیلم، افتتاحیهی بسیار خوشایندی دارد بهطوریکه طی چند دقیقهی بدونِ قطع آغازین، هم اطلاعات در اختیارمان قرار میدهد و هم ما را با شمهای از خصوصیات رایان و مت آشنا میسازد. آقای کلونی با آن نحوهی جذاب ادا کردن دیالوگهایش، موفق به جلب علاقهی بیننده به سمت مت کوالسکی میشود. جرج کلونی در جاذبه (Gravity) نقش یک فضانورد باتجربه، پرروحیه و خوشمشرب را بازی میکند که سعی دارد رایانِ تلخ و تازهکار را از مخمصهای که گریبانگیرشان شده است، نجات دهد و او را به زندگی بازگرداند.
«دکتر رایان استون (با بازی ساندرا بولاک) و مت کوالسکی (با بازی جرج کلونی) دو تن از پنج عضوِ تیم فضانوردان ایالات متحده هستند که گرچه از تبعات سانحهی وحشتناکِ منهدم شدن ماهوارهای روسی زنده میمانند؛ با این وجود، احتمال جانِ سالم بهدر بردن هردویشان کم است بهخصوص که ذخیرهی اکسیژن رایان هم دارد تمام میشود...» جاذبه هفتمین ساختهی آلفونسو کوارون، فیلمساز سرشناس و کمکار مکزیکی است که در اسکار هشتادوششم نگاهها را به سوی خودش خیره کرد.
رایان طی از سر گذراندن ماجراهای فیلم، گویی تولدی دوباره را تجربه میکند؛ پس از اولین مرحلهی نجاتاش، زمانی که به مختصر فراغتی دست مییابد، شبیه جنینی نارس است و در مرتبهی پایانی که به آن ساحل امن میرسد، ابتدا روی چهار دستوپا راه میرود و سرانجام، استوار و امیدوار روی هر دو پایش میایستد. جاذبه، فیلمِ ساندرا بولاک است؛ بهترین فیلم او که بهخاطرش، کاندیدای اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن هم شد اما قافیه را به رقیب قدرش، کیت بلانشت (جاسمین غمگین) باخت. جاذبه رکورددار بیشترین کاندیداتوریِ اسکار میان فیلمهای برگزیدهی هشتادوششمین مراسم آکادمی بود؛ در ۱۰ رشته نامزد داشت که نهایتاً به ۷ تا از اسکارهایش رسید.
معتقدم که وقت تولید فیلمهای علمی-تخیلی، بایستی آنقدر دستوبال گروه در بهکارگیری تروکاژهای سینمایی و صرف هزینهها باز باشد که ماحصلِ کار، متعاقدکننده و قابلِ باور از آب دربیاید؛ خوشبختانه چنین نتیجهای در جاذبه بهدست آمده است و با قابهای باکیفیتی روبهروئیم که بههیچوجه مضحک بهنظر نمیرسند. بهویژه پس از مورد توجه قرار گرفتن و درستوحسابی دیده شدنِ جاذبه، بردمن و از گور برگشته احتمالاً حالا کمتر کسی در اینکه امانوئل لوبزکی از نوابغ عرصهی فیلمبرداری در زمانهی ماست، شکی داشته باشد. فیلمبرداریِ جاذبه، همسنگِ اسپشیالافکتِ درجهی یکاش، توانست برای تماشاگران فیلم، امکان تجربهای دیگرگون از فضا را -در سالنهای سینما- به ارمغان آورد.
آلفونسو کوارون و همکاراناش جاذبه را بهاندازهای واقعگرایانه ساخته و پرداختهاند که سخت است فیلم را علمی-تخیلی خطاب کنیم! شاید عبارت مندرآوردیِ «علمی-تخیلیِ رئالیستی» عنوان گویاتری برای توضیح ژانر جاذبه باشد! شیوهی کارگردانیِ آقای کوارون و طریقهی استفادهی خلاقانهاش از تکنیک سهبعدی در جاذبه باعث شده تا به مخاطب احساسی قوی از حضور در محل وقوع داستان دست بدهد هرچند که انگار دستوپایتان بسته است و صدایتان هم به گوش رایان نمیرسد و فقط حرص میخورید از اینکه چرا نمیتوانید کمکاش کنید! جاذبه یکبار دیگر ثابت میکند که چگونه میشود از هیچ، همهچیز ساخت.
یکی از محسنات جاذبه نسبت به اغلب فیلمهای اینچنینی، تایم معقولاش است! چنانچه تیتراژ را در نظر نگیریم، جاذبه تکلیف خانم استون را در کمتر از یک ساعت و نیم روشن میکند و پروسهی تماشای فیلم تبدیل به ماراتنی طاقتفرسا نمیگردد! بهعنوان مثال، یادمان هست که سولاریس (Solaris) [ساختهی آندره تارکوفسکی/ ۱۹۷۲] ۱۶۵ دقیقه طول میکشد! اگر یک سال بعد، از کریستوفر نولان میانستارهای (Interstellar) [محصول ۲۰۱۴] به نمایش عمومی درنیامده بود، آنوقت حتی شاید میتوانستم آنجای فیلم که ساندرا بولاک بهشکل عذابآور و مفتضحانهای در حال عوعو کردن است(!) را زیرسبیلی رد کنم و جاذبه را برترین و جذابترین ساختهی غیراکشنی بنامم که در ارتباط با فضای لایتناهی تولید شده است [۳].
پژمان الماسینیا
شنبه، ۲۸ فروردین ۱۳۹۵ (بازنشر)
[۱]: برای مطالعهی بیشتر، میتوانید رجوع کنید به «افسانهی مرد نفسبریده» نوشتهی پژمان الماسینیا، منتشرشده در تاریخ چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۴؛ [لینک دسترسی به نقد].
[۲]: برای مطالعهی بیشتر، میتوانید رجوع کنید به «هارمونی دلانگیز روزمرگیها و رؤیاها» نوشتهی پژمان الماسینیا، منتشرشده در تاریخ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳؛ [لینک دسترسی به نقد].
[۳]: برای مطالعهی بیشتر، میتوانید رجوع کنید به «از فضا متنفرم!» نوشتهی پژمان الماسینیا، منتشرشده در تاریخ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴؛ [لینک دسترسی به نقد].
برای دسترسی به لیست تمام نقدها، میتوانید لینک زیر را کلیک کنید:■ نقدهای تألیفشده توسط «پژمان الماسینیا» بهترتیب تاریخ انتشار
■ نقدهای پایگاه cinemalover.ir را [بیاجازه] هیچکجا منتشر نکنید.