تازه ها
اجازه...هست عاشق بشیم خانم جون؟!
دیشب یه کامنت خصوصی از خانمی به اسم ایرن دریافت کردم به این مضمون: « حالم به هم خورد از پیرهایی که قبول نمی کنند پیر شدن و در شصت سالگی نمی فهمند بیشتر از پادویی و رانندگی نمیتونن کاری برای زنهای جوان انجام بدن ، مخصوصن اگر پول و امکانات هم نداشته باشن، موضوع دیگری نیست راجع بهش داستان بنویسی؟» اولش گفتم نشنیده بگیرم، حوصلهی جواب دادن به آدمهای بی حوصله و کمی تا قسمتی ابری را نداشتم، مخصوصن وقتی درست همان شب صفحاتی از استاد کولابرونیون نارنینم را خوانده بودم و از خوشی در پوست کمی تا اندکی چروک خورده ام نمیگنجیدم: «در وهلهی اول خودم را دارم، بهترین قسمت ماجرا همین است. خودم را دارم، کولابرونیون را، مردی با صفا، بورگینیون، با سروشکمی کروی ، کمی مسن تر از برنا، یعنی در حدود پنجاه. اما با دندانهایی توانا، چشمان روشن مثل چشم ماهی. موهایی انبوه(یا بی مو... این روزها کچلها پرطرفدارترند و در نظر پاره ای زنها خوش تیپ تر!) هر چند جوگندمی. نمی گویم که خوشتر نداشتم بور باشم. یا این که بدم می آمد بیست یا سی سال به عقب برگردم . اما با این همه پنجاه سالگی هم حالی دارد! ( شصت سالگی ده سال بیشتر!!!!) مسخره کنید، جوانید و جاهل! اما هر کسی به این سن نمی رسد. فکر می کنید که پنجاه سال گشت و گذار در جاده های این دیار سهل است؟ پنجاه سال ، آن هم با این اوضاع و احوال؟...خدایا! یاران نمی دانید چقدر آفتاب و باران بر سرمان ریخته است! پخته شدیم و شسته شدیم در این کیسه آفتاب خورده ، در این پوست پیر ، شادی و اندوه ، شرارت و مسخرگی، تجربه و دیوانگی، کاه و یونجه، انجیر و مویز، میوه های کال، میوه های رسیده، خارو گل ، دیده و شنیده، خوانده و دانسته و داشته و زیسته را ریختیم! این همه انباشته در این خورجین به هم ریخته! زیرو رو کردنش چه کیفی دارد؟دست ها بالا کولا جان ، فردا زیرو رویش کنیم. اگر امروز آغاز کنیم، تمام شدنی نیست!» چه ثروتی هنگفت تر از شصت سال کوله بار شادی و اندوه؟( منکه به خدا هنوز شصت سال ندارم ، مادر و مادر بزرگم سند زنده. هنوز هم مثل آهوی خرامان صبح تا شب قل قل می خورند و بچه بزرگ میکنند. بی صاحب ماندههای دیگران را) . ولی به همان خدا قسم که کم چیزی نیست عاشق شدن مثل بیست ساله ها، تو شصت سال به بالا ،پس پیالهای بفرستیم بالا به سلامتی شصت سالههاا؟! )و عجالتن کمی عاقل باشیم ، انجیر کال خوش خوراک تر است یا انجیر رسیده؟؟!! آخر ای ایران خانم عزیزم که نمیدانم چند سال داری؟ و هنوز غوره نشده مویز شدی، قسم می خورم که تو در بیست سالگی هم مالی نبودی، و فوقش چشمت دنبال یه مشت مال و منال و خرت و پرت بی ارزش روزگار. یعنی اگر تو هفتاد سالگی مثل مادر بزرگ شوخ و شنگ من قدرت این را داشتی در آن واحد شونزده تا مرد را سر کار بگذاری و انگشت در چشمان ناپاکشان فرو کنی، جرئت نداشته باشند نگاه چپ به زنانگیت بیاندازند، تازه می فهمیدی ثروت های دیگری هم در دنیا هست که تو اسمی از آنها نشنیده ای! و زن بودن از نوع تاج ماه بودن یعنی چه؟ پس بدان و آگاه باش که من تولهی دست پروردهی چنین زنی هستم و میدانم عاشق شدن تو شصت سالگی چه کیفی دارد.(زبانم بسوزد اگر دروغ گفته باشم من فقط پنجاه و چند سال دارم و به عنوان نوهی دختری تاج ماه ، به تو قول میدهم در هشتاد و چند سالگی هم همچنان عاشق باقی بمانم .البته اگر باقی بمانم). و هیچ باکی از کسی ندارم، اگر شب و روز پادویی و رانندگی چنین زنی را بکنم . به قول استاد کولابرونیون...هان شادی کن. شادی . از چه گره به ابرو انداختی زن همسایه؟ که این باد بازیگوش دامنت را به بازی گرفته؟ کار خوبی می کند، جوان است . ایکاش من هم بودم.( به خدا قسم من هنوزم هستم.) جوانک خوش اشتها به جای خوبی دندان می زند، لقمه های خوب را می شناسد. صبر داشته باش زن عزیز. هر کسی پنج روزه نوبت اوست .پس بیا این چند روز را تباه نکنیم ایرن خانم عزیز و اجازه بده کمی عاشق هم باشیمُ شصت ساله یا نود و نه ساله... در وقت عاشقی فرقی نداره؟! |